www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]

هفدهم خرداد ماه هشتاد و پنج

فعلا تعطیل تا بعد

باید امید داشت
تا آفتاب هست
تا نور ِ ماه هست
تا یک درخت ِتنها در پهنه کویر
تا یک جوانه بر بدن یک گیاه هست
باید امید داشت
شاید جوانه گل شد و شاید کویر باغ
شاید زبطن ِ ظلمت رویید یک چراغ
شاید که آفتاب شاید که نور ِ ماه
باید امید داشت
خسرو سینایی
تعطیل
خدا حافظ

طناز، ساعت 11:37 AM


[ گاه نوشت مبهم ]


چهار دهم خرداد

زندگی آغاز خواهد شد

بر می خیزم و به کنار پنجره می روم
قابی مرا در بر می گیرد!قابی خالی
خروس هنوز دارد می خواند
قلبم می تپد
ترسی مرا در بر می گیرد
شاید هراس از فرداها
پرده را می کشم تا فرار کنم
بر می گردم و نگاهی به پشتم می اندازم
هیچ چیز نیست!هیچ کس نیست
انگار که تا به حال کسی آنجا ها نبوده است
آیینه انتظارم را می کشد. سر بر می گردانم
می روم تا زندگی را در یابم
پشت سر هیچ نیست!هیچ نمی بینم
جز ماهی ِ کوچکی که در تنگ می رقصد در اتاق ِ تنهایی هایم و یک چراغ و تیله ها
دفتر چه ای و قلم
در آیینه تصویری است
تصویر،خود ِ من است
من ِ امروز
باد که پنجره را در هم کوفته است انتظارم را می کشد
انتظار فردا ها را می کشم همچنان در هراسم
دستانم می لرزند !!مدتهاست
گاهی پشتم !از ترس ِ فردا های نیامده
اشکی در چشمانم می لغزد
باد خدا حافظی می کند
خودم را نوید می دهم: امیدی هست!امیدی هست
نگاهی به بیرون می اندازم
رو بروی قابی که مرا در بر گرفته است
درست همان روبرو
درست اندازه قاب پنجره
هیچ نیست جز باز مانده ی پیچکی و چندین برگ ِ سرخ
در آیینه دیگر تصویری نیست!! پرده را می کشم
زندگی آغاز می شود

طناز، ساعت 12:33 AM


 

Top