www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]



یکشنبه، دوازده شب

تو زدیار من آمدی،
سکوت جانم بهم زدی
،شیشه ی غم به تلنگری زدی شکست.
چو نغمه ای بیش و کم زدی،
به دل ریشم تو چنگ زدی،
روشنی چشمون تو به دل نشست.
هوای من شد، هوای تو
.صدای من شد،صدای تو
.تپیدن قلب، بخاطرت.
کشیدن درد، برای تو
.ای گل یاس و سپید من
،ای طلوع خورشید من،
عطر تن تو به جان من چه خوش نشست
.ای تو هم گریه ی دلپذیر
،ای توصفای دل اسیر
،بی تو ای آیت زندگی، دلم شکست...

طناز، ساعت 11:58 PM


[ گاه نوشت مبهم ]


پنجشنبه

دنبال معنی واقعی عشق می گشتم تو کتابام و خیلی چیز های مختلف کشیدم ازشون بیرون
و فهمیدم که واقعا بعضی از کتابها چقدر به درد نخورند
چون هیچ کتابی برای من عشق واقعی رو معنی نکرد
و حتی کمکی هم بهم نکرد ولی دو نکته متفاوت از کتابها بر داشت کردم و نوشتمشون
اول:عشق تعریف ِ واحد و مشخصی ندارد.عشق بیشتر نوعی جهت گیری و منش آدمی است که او را به تمامی جهان و نه به یک معشوق خاص می پیوندد
آدم تا همه را دوست نداشته باشد نمی تواند یک نفر دوست بدارد!!! مثل آدمی که می خواهد نقاشی کند ولی به جای اینکه هنر و فن آن را یاد بگیرد می گوید منتظر موضوع مناسبی برای نقاشی هستم
*******
جای دیگه از زبان یک استاد رواتنشناس نوشته بود

حالا در باره عشقی حرف می زنم که منظور شماست یعنی عشق ِ زن و مرد و یا بهتر بگویم پسر و دختر
این نوع عشق غالبا با محبتی شدید آغاز می شود!شتابزده و توام با شور و هیجان و لذت
دو بیگانه با همه وجود سعی می کنند مانعی را که تا آن لحظه بین ِ آنها بوده از میان بر دارند
اگر موفق شوند احساس تبدیل به دلبستگی می شود که طبیعتا عمر ِ آن دلبستگی کوتاه است!!! چرا؟ چون از همان اول محبت از طریق تماسهای جنسی بر قرار می شود و جدایی در درجه اول یک جدایی جسمی می انگارند. وصل ِ جسمانی برایشان به معنی غلبه بر جدایی است.به همین خاطر عشق زن و مرد گاهی فریبکار ترین عشقهاست
********
جای دیگه نوشته که
در عشق زن و مرد ، همیشه رقیب منفور است در حالیکه در عشقهای دیگر هواداران سر کوی معشوق از جان شیرین ترند


گیج تر شدم

طناز، ساعت 11:47 PM


[ گاه نوشت مبهم ]


سه شنبه سه مرداد

ای شب از رویای تو رنگین شده

سینه از عطر توام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من
ای ز گندمزارها سر شارتر
ای ز زرین شاخه ها پر بارتر
ای دربگشوده بر خورشیدها
در هجوم ظلمت تردیدها

با توام دیگر ز دردی بیم نیست
هست اگر , درد خوشبختیم نیست
این دل تنگ من و این بار نور؟
هایهوی زندگی در قعر گور؟
ای دو چشمانت چمنزاران من
داغ چشمت خورده بر چشمان من
پیش از اینت گر که در خود داشتم
هر کسی را تو نمیانگاشتم
درد تاریکیست درد خواستن
رفتن و بیهوده خود را کاستن
سر نهادن بر سیه دل سینه ها
سینه آلودن به چرک کینه ها
در نوازش , نیش ماران یافتن
زهر در لبخند یاران یافتن
زر نها دن در کف طرا رها
آه ای با جان من آمیخته
ای مرا از گور من انگیخته
چون ستاره با دو بال زر نشان
آمده از دوردست آسمان
از تو تنهائیم خاموشی گرفت
پیکرم بوی هماغوشی گرفت
جوی خشک سینه ام را آب , تو
بستر رگهام را سیلاب , تو
در جهانی اینچنین سرد و سیاه
با قدمهایت قدمهایم براه
ای به زیر پوستم پنهان شده
همچو خون در پوستم جوشان شده
گیسویم را از نوازش سوخته
گونه هام از هرم خواهش سوخته
آه , ای بیگانه با پیراهنم
آشنای سبزه زاران تنم
آه , ای روشن طلوع بی غروب
آفتاب سرزمین های جنوب
آه , آه ای از سحر شاداب تر
از بهاران تازه تر سیراب تر
عشق دیگر نیست این , این خیرگیست
چلچراغی در سکوت و تیرگیست
عشق چون در سینه ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم , من نیستم
حیف از آن عمری که با من زیستم
اب لبانم بوسه گاه بوسه ات
خیره چشمانم به راه بوسه ات
ای تشنج های لذت در تنم
ای خطوط پیکرت پیراهنم
آه می خواهم که بشکافم ز هم
شادیم یکدم بیالاید به غم
آه , می خواهم که بر خیزم ز جای
همچو ابری اشک ریزم هایهای
این دل تنگ من و این دود عود
در شبستان , زخمه های چنگ و رود
این فضای خالی و پروازها
این شب خاموش و این آوازها
ای نگاهت لای لائی سحر بار
گاهوار کودکان بیقرار
ای نفسهایت نسیم نیمخواب
شسته از من لرزه های اضطراب
خفته در لبخند فرداهای من
رفته تا اعماق دنیاهای من

فروغ

طناز، ساعت 12:25 AM


[ گاه نوشت مبهم ]


گاهی باید بزرگ شد و شکست
گاهی باید فراموش کرد
گاهی باید ایستاد مثل یک مرد
بشکن
فراموش کن
بمان
بگذر به سادگی از همه آنچه گذشت
برو
هیچ کس تا به حال ندانسته آخر این راه پر پیچ و خم کجاست
امروز را زندگی کن

طناز، ساعت 12:36 AM


[ گاه نوشت مبهم ]


شنبه بیست و چهارم تیر

تا به حال پرواز پروانه ها و شا پرکها را دیده ای؟
به راستی به دنبال چه پر زده اند؟
بیا ما هم پر بزنیم

طناز، ساعت 12:12 AM


[ گاه نوشت مبهم ]


چهاردهم تیر ماه
یک نوشته

کلاغی دیدم
بنشسته به درخت
با نوک نارنجی اش
با خطی سیاه بر روی تنه درخت
یادگاری می نوشت
پر زد و رفت
خواندم
نوشته بود: عشق

عکس از امین رضا طلاچیان
ویرگول

طناز، ساعت 7:15 PM


 

Top