عاشقانه ای برای او که
خودش یه دنیاست و وجودش یعنی تمام زندگی
نشسته بودم رو به رویت.با چشمهایی پر از درد.با ذهنی مشوش از دیروز ها و امروز ها.با خاطراتی پر از رنج. و خوب می دانستم که این من نیستم و کاش تو هم می دانستی که من نبوده ام.درست رو به رویم ایستاده بودی و سوال می کردی بار ها سوال کردی و در عین ناباری ِ من و تو صدایی از حلق من بیرون نمی آمد.و کاش می دانستی که زبانم قفل شده بود
دستهایی که درست هم اندازه دست من بود دیگر در دستم نبود و کنارم نبود.درست روبه رویم بالا و پایین می رفتند.
نشسته بودم درست رو به رویت جایی که هر گز فکر نمی کردیم برای من و تو باشه!!!!! روبه رویهم؟ یا با هم؟روبه رویت بودم با دلی پر از کنایه و گله
روبه رویت نشسته بودم و اگر نبودنت را بار ها و بار ها تجربه کردم و اینکه دیگر از آن دنیای خوب و ودوست داشتنی و پر عشق حتی لاشه ای هم بر جا نخواهد ماند! حرف می زدی.. داد میزدی و من هیچ کدام را نمی شنیدم جز صدای نابودی یک عشق
در کنارت راه می رفتم!!پاهایی که دیگر رمق نداشتند بدون آن دستی که همیشه در دستم بود دستت از من جدا بود و دیگر برای من نبود فکر می کردم به آن دستها به دستهایی که هزاران بار مرا با تمام وجود توی خودش پنهان کرده بود و فشرده بود از ته دل
توی همون سایه روشن و همون دادو بیداد ها زل زده بودم به خاطرات مشترکمون و دنیای قشنگمون و اشک از گوشه چشمهام می آمد ولی پنهون می شد از سر ِ غرور
چقدر دوستت دارم ای نازنین.چقدر بدون ِ تو و صدای نازنینت تنها می شوم بگو که هیچ جا نمی روی.مرا زا این درد رها کن
وقتی که تو هستی ماندنم معنا می دهد.ماندن به عشق ِ تو و به عشق قربونت برمهای از ته ِ دل تو را شنیدن و اگر زبانم لال تو نباشی بهتر است بمیرم
نرو! می دانم که عاشق شده ام و امروز که می دانم دوستت دارم بدون شک. بمان
بگو که هیچ وقت نمی روی ای رفیق ِ همیشه من!نترس !!نرنج.من خودم بغلت می کنم.وجودم را به تو ثابت خواهم کرد روزی!!! و تو خواهی فهمید که چه قدر دوستت می داشته ام
قول می دهم دیگر جغرافیای آن شب و وآن حرفهای سرد و یخ زده تجدید نشود.و دیگر دروغهای شاخدار نگویم و تو به رویم نیاوری و شرمنده ام کنی قول می دهم دیگر کارهای بد نکنم تا فقط تو خوب باشی و بس
خالق روزهای قشنگ ِ من... دنیای من امروز خجالت نمی کشم که بگویم عاشقت هستم
بگو هیچ وقت از پیش ِ من و آرزوهایم که فقط با تو می شود گفتشان و تو باورشان می کنی و می فهمی نمی روی
بگو که نمی روی.بگذار تا بار ِ دیگر باور کنم که عشق هست... و ما هستیم و بگذار بار ِ دیگر دنیایم پر از خنده های از ته ِ دل باشد
بگذار بار ِ دیگر احساس کنم کسی هست که مرا دوست بدارد مرا و وجود مرا برای آنچه که هستم
بعد از این همه وقت.... احساس ِ شیرینی است که باور کنم این حس را
بگذار بار ِ دیگر احساس کنم