شب،آه،ناله،الم،چهل چراغ صداي مداح،صداي كوبش طبل هاو سينه كوفتن گريستن، ماندن ، اشك ريختن و گوسفنداني كه قرار است سر بريده شوند و چه خوب مي دانند اين را ....ولي هنوز بغضم در قفس سينه حبس مانده است به كدامين لحظه اشك خواهم ريخت؟نمي دانم!مدتهاست بغضي بر سينه ام سنگيني مي كند الم بر دوش پسركي جوان چهل چراغ مي گردد و مي گردد به نا گاه اسبي وارد ميدان مي شود به گونه اي نمايشي ولي چه لرزه و وحشتي بر اندامم مي افكند پرچمي سبز مي لرزد صداي شيون مي آيد فرياد مي كشد كسي در گوشم: كجاست ياري كننده اي كه مرا ياري دهد؟ نفسم بند آمده.تشنه ام شده آبي نيست!!صداست و صداست و صدايي كه مرا به خود مي خواند مي گريم من مانده ام و آن صدا و قطره اي اشك كه در چشمانم حلقه زده است و شمعي در دست دستي بر دوشم مي كشد كسي:به كدامين روز غمگيني؟ بر مي گردم،كسي نيست تكه پارچه اي سبز است كه چيزي بر آن نوشته شده است يا حسين آيا كسي هست....؟؟ پشتم لرزيد اشكم از چشمم چكيد بغض گلويم شكست