با همان دستان چرو كيده و صورت ِ چين خورده اش چه آرام در كنار خيابان ايستاده بود، در هوايي باراني و ابري چشم به انتظار دل رحمي ِ يك ماشين كه بايستد تا بگذرد از عرض خياباني طويل صداي سرعت ماشين به سرعت يك چشم بر هم زدن و پاشيده شدن آب ِ گل آلود خيابان بر دامن او و صداي هولناك و طلب كارانه راننده؛ كه مگر كوري؟پيرزن ِ .....؟؟ همه در تماشا بودند مانند هميشه پيرزني امروز سر تا پاي خيس شده ، دست و پا زنان، به دنبال عصاي سفيدي مي گشت ، كه به كنار جويي افتاده بود