در زير ِ مهتاب نيمه اسفند بود دختركي خندان ، با گل ِ سرخي در دست رو به روي دريا و در ساحلي طوفاني به نقطه روشني در دور دستها مي نگريست تا كه شايد به آنجا كه مي خواهد؛ برسد در سالي جديد كه هيچ وقت نرسيد حيف كه نميداند ، هيچ گاه نخواهد رسيد و فراموش كرده است كه سالهاست كه با گلي در دست به انتظار ، رو به روي دريا ، به آن نقطه مي نگرد
پيوست: مي دونم كه جاي اين حرف اينجا نيست و بايد در روزنوشت بنويسم! ولي از اونجايي كه جوش آوردم مي نويسم اينجا كه آقا يا خانومي كه هي خوشت مي ياد شايعه پراكني كني! خسته نشدي؟ از بس كه پشت سر اين و اون حرف زدي يا شايعه پراكني كردي؟ با كمال تعجب در بلاگستان، از چندين نفر (8 نفر) البته با نگراني زياد پيامي گرفتم به صورت آف لاين و اي ميل كه واييي طناز جان!؟شما سرطان دارين؟ شما همون طناز بلاگري هستين كه سرطان خون دارين؟و.....اين درسته؟ بنده همين جا داشتن هر گونه سرطاني رو اعم از سرطان مرغي تا سرطان ِ خوتي رو تكذيب مي كنم! و نمي دونم اگرم آدم مريض باشه يا هر چي يا اگر اصلا من سرطان داشتم به ديگران چه ربطي داشت يا چه نفعي مي بره اون نفر از اين حرفا؟اينو بدونم خيلي خوبه