و باز هم بهاري..... با آمدن فصل ِ بهار بهار ِ آرزويي خزان گشت و نسيم ِ نو بهاري ،باز هم بر غم ِ درون ِ سينه اي چنگ انداخته و كلبه كودكي را ويران ساخته؛ طوفاني و باران چه سخت مي بارد هنوز در بهاري كه مي آيد، مي رود كسي و مي ماند غمي و دختركي ، با برگي خزان زده در دست، همچونان نگاه ِ خيسش را، بر قدمهاي كسي دوخته كه هرگز باز نخواهد گشت امشب آسمان سخت مي بارد وه چه غمي دارد باران شايد باران نيز مي داند كه سالي جديد در راه است