- پنجشنبه،27 اسفند ماه آخرين پست ِ سال ِ1383 بهار و تبريك به نو كردن سال و تازه شدن ايام، آسمان نيز ديگر نالان است و مي بارد.ولي باز هم در ميان بهت و حيرت ِ افزونم، مي آيند شادمان حالاني و مي روند خندان لباني خوب مي دانم شور و حالي نيست ديگر در شهر قيل و قالي نيست ديگر بر دلها به نو كردن سال ،پدري ديروز كودكش را از فرطِ بي ناني كنار جويي گذاشت و مادري از خستگي جان داد خانه اي سوخت و زندگي ويران تر شد به هنگامه واپسين لحظات اين فصل ِ كهن، مادري تسبيح به دست در آرزوي آزادي يك فرزند مي گويد پسرم كو؟خدا؟ به هنگامي كه آسمان نيز با چشمان پر اشكش به ميهماني رقص گل و خاك مي رود،هستند كساني؛ خانه هاشان متروك دلهاشان؛ يخ بسته و پوسيده اشكهاشان در چشم؛خشكيده و غم ِ بي ناني در مشتشان و غم ِ بي ياري بر دلشان من به هنگامي كه يا مقلب القلوب مي خوانند، آرزويي دارم و دعايي بر دل كه اگر هست خدايي هنوز بر بلنداي سر ِ ما، نلرزد بهاري ديگر ، روستايي يا شهري ، در دل ِ اين پوسيده جهان كه اگر شادي هست، براي همه باشد ديگر؛ در همه جا.كه نباشد ديگر يك دل ِ خون نباشد دست لافي ديگر ، نا به هنگام، در دست ِ زمان نباشد ديگر ، عيدي ِ نا هنگام ، در مشت ِ سر سخت و لرزان ِ جهان كفر نمي گويم من، صدايش مي كنم خدايي را كه اگر از دلهايمان نرانده بوديمش، و برايش جايي بود ، در كنارِ اتاق كوچكمان، زمين هرگز نمي لرزيد و دلي خسته نبود.كودكي تنها نبود.حلبچه ديگر امروز ،نالان نبود.عشق تنها نبود.هيچ كسي قاتل و زنداني نبود يادمان نرود: در آستانه فصل بهار ، ديگر عشقي نيست.هستند هنوز ، آوارگاني.... در پي ِ گمگشته خود ، در پي ِ يكدم دل ِ خوش؛ كه دگر نيست!!يادتان نرود نوروز است يه رسم ديرين اين كهن سال وطن، به اميد آرزويي كه مي دانم عبس است، به ياد ِ بهاري حقيقي مبارك باد مي گويم بهاري ديگر مبارك باشد