آنكه مي رود، دل خسته اي است كه كوله بار غم هايش را مدتهاست بر دوش مي كشد در راهي نا هموار و آنكه مي ماند اميد به فردايي دارد تا كه شايد شانه هاي محبتي را كه مدتهاست در پس نا بودي انسانيت گم كرده است باز يابد در راهي نا هموار تر از ديروز ها زمين شنيد آسمان غريد ابر باريد راه هموار شد