www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]


-جمعه،20 خرداد ماه

مجالي براي ماندن نمادن

خسته تر از آن بود كه حتي پلكهايش را بر هم بزند و دور و برش را ببيند
استخوانهايش مدتها بود كه ديگر توان حمل غصه هاي هميشگيش را نداشتند
داشتند مي تركيدند
درست مثل گلويش كه مدتها بود بغضش نمي تركيد
ولي اين بار اميد داشت كه روزي حتما مي تركد
اتاقش ديگر خالي بود
همان اتاقي كه اولين خنده كودكي را سر داده بود
خانه قديمي كه اولين قدمها را در آنجا بر داشته بود خيلي وقت بود كه داشتند خاليش مي كردند
همان خانه اي كه اولين كلمه ها را نوشته بود
همان اتاقي كه اول بار در آن حس عشق را تجربه كرده بود
نمي توانست تصور كند كه ديگر از همان پنجره اتاق هميشگيش آن كوچه بن بست بر خانه را نمي بيند
همان كوچه اي كه زماني خاكي بود
در همان كوچه خاكي دوچرخه سواري را ياد گرفته بود و بارها زمين خورده بود
همان پنجره اي كه كوهها و درخت هاي رو به رويش ديگر بعد گذشت اين همه سال با او حرف مي زدند و محرم دلتنگيهايش بودند
ديگر آنها را نمي ديد
نوزده سال مدت كمي نبود
خانه خالي تر شده بود
موسيقي تنهايي هميشگي در حال نواخته شدن بود
چند روز بيشتر به رفتن نمانده
ديگر مطمئن بود تولد بيست سالگيش را آنجا نخواهد بود
و من نيز مطمئنم ديگر به هنگام تولدم اينجا نخواهم بود
چند روز بيشتر به رفتن هميشگي نمانده است

طناز، ساعت 7:44 PM


 

Top