www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]


دوشنبه,بیست و نهم اسفند ماه

آخرین ساعتهای سال ِ هشتاد و چهار

لحظه همیشه گذراست
و خاطره همیشه ماندنی
و من بو دو نبود و عشق و ابدیت را
به نگاهی می فروختم
اگر خاطره گذرا می شد
و لحظه همیشه ماندنی بود
****
به نو كردن سال و تازه شدن ايام، آسمان نيز ديگر نالان است و مي بارد.ولي باز هم در ميان بهت و حيرت ِ افزونم، مي آيند شادمان حالاني و مي روند خندان لبان !خوب مي دانم شور و حالي نيست ديگر در شهر
قيل و قالي نيست ديگر بر دلها
به نو كردن سال ،پدري ديروز كودكش را از فرط بي ناني كنار جويي گذاشت و مادري از خستگي جان داد
خانه اي سوخت و زندگي ويران تر شد !به هنگامه واپسين لحظات اين فصل ِ كهن، مادري تسبيح به دست در آرزوي آزادي يك فرزند می گوید:پسرم كو؟خدا؟
به هنگامي كه آسمان نيز با چشمان پر اشكش به ميهماني رقص گل و خاك مي رود،هستند كساني؛ خانه هاشان متروك
دلهاشان؛ يخ بسته و پوسيده
اشكهاشان در چشم؛خشكيده
و غم ِ بي ناني در مشتشان و غم ِ بي ياري بر دلشان. من به هنگامي كه يا مقلب القلوب مي خوانند، آرزويي دارم و دعايي بر دل
كه اگر هست خدايي هنوز بر بلنداي سر ِ ما، نلرزد بهاري ديگر ، روستايي يا شهري ، در دل ِ اين پوسيده جهان
كه اگر شادي هست، براي همه باشد ديگر؛ در همه جا.كه نباشد ديگر يك دل ِ خون
نباشد دست لافي ديگر ، نا به هنگام، در دست ِ زمان! نباشد ديگر ، عيدي ِ نا هنگام ، در مشت ِ سر سخت و لرزان ِ جهان
كه اگر شادي هست، براي همه باشد ديگر؛ در همه جا!تمنايي دارم از همان خدايي كه اگر هست زمستان سالي ديگر نباشد سنگين، از براي دل ِ آن بيچاره دلان !نباشد دست لافي ديگر ، نا به هنگام، در دست ِ زمان
که نیفتد دیگر پرنده آهنین غول آسا بر زمین و نکند عده ای را گریان و کودکانی را یتیم
که نباشد دیگر جوانی در بند!!اسیری در راه
که همه خوش باشند! که کسی دیگر نپرسد دلِ خوش سیری چند؟
که همه خوش باشند
که همه خوش باشند
يادتان نرود نوروز است
يه رسم ديرين ِ اين كهن سال وطن، به اميد آرزويي كه مي دانم عبس است، به ياد ِ بهاري حقيقي مبارك باد مي گويم
بهاري ديگر مبارك باشد
****
پ.ن:متن آغازین: از استاد گرامیم آقای خسرو سینایی بود که در اختتامیه جشنواره فیلم فجر خواندند
طرح: از خودم

طناز، ساعت 11:03 AM


 

Top