سینه از عطر توام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من آتشی در سایه مژگان من ای ز گندمزارها سر شارتر ای ز زرین شاخه ها پر بارتر ای دربگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها
با توام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر , درد خوشبختیم نیست این دل تنگ من و این بار نور؟ هایهوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمیانگاشتم درد تاریکیست درد خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سر نهادن بر سیه دل سینه ها سینه آلودن به چرک کینه ها در نوازش , نیش ماران یافتن زهر در لبخند یاران یافتن زر نها دن در کف طرا رها آه ای با جان من آمیخته ای مرا از گور من انگیخته چون ستاره با دو بال زر نشان آمده از دوردست آسمان از تو تنهائیم خاموشی گرفت پیکرم بوی هماغوشی گرفت جوی خشک سینه ام را آب , تو بستر رگهام را سیلاب , تو در جهانی اینچنین سرد و سیاه با قدمهایت قدمهایم براه ای به زیر پوستم پنهان شده همچو خون در پوستم جوشان شده گیسویم را از نوازش سوخته گونه هام از هرم خواهش سوخته آه , ای بیگانه با پیراهنم آشنای سبزه زاران تنم آه , ای روشن طلوع بی غروب آفتاب سرزمین های جنوب آه , آه ای از سحر شاداب تر از بهاران تازه تر سیراب تر عشق دیگر نیست این , این خیرگیست چلچراغی در سکوت و تیرگیست عشق چون در سینه ام بیدار شد از طلب پا تا سرم ایثار شد این دگر من نیستم , من نیستم حیف از آن عمری که با من زیستم اب لبانم بوسه گاه بوسه ات خیره چشمانم به راه بوسه ات ای تشنج های لذت در تنم ای خطوط پیکرت پیراهنم آه می خواهم که بشکافم ز هم شادیم یکدم بیالاید به غم آه , می خواهم که بر خیزم ز جای همچو ابری اشک ریزم هایهای این دل تنگ من و این دود عود در شبستان , زخمه های چنگ و رود این فضای خالی و پروازها این شب خاموش و این آوازها ای نگاهت لای لائی سحر بار گاهوار کودکان بیقرار ای نفسهایت نسیم نیمخواب شسته از من لرزه های اضطراب خفته در لبخند فرداهای من رفته تا اعماق دنیاهای من