www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]

عاشقانه

من گیاهی را مانم
که در این غربت و بی حوصلگی
با سر انگشتان ملتمسم
به تو آویخته ام
کاش میشد روزی زندگی را با تو
تا تن سبز علفهای بیابانی
و گونهای تب آلوده ی صحرا ها و تا آخر دنیا گسترش می دادم
تا به ابد
من از این شیشه باران خورده
ماه را می بینم
که برون کرده سر از پنجره اش
تا که تصویرش را
با تو ای چشم سیاه
آشنایی بخشد
تو چراغی را مانی که ز هر روزنه ای وام بگرفته صمیمیت را
کاشکی زندگیم را باران
که مه آلود و غبار آگین است
به سخاوت می شست
من امیدم همه این است که تو ای چشم سیاه ِنمناک
از دل ِ آینه ،اشباحی را که صمیمیت را آلودند و وقاحت را وسعت دادند
منهزم خواهی کرد
من از این شیشه باران خورده ماه را می بینم که برون کرده سر از پنجره اش بیرون و به شب می گوید:فردا صبح دیگری است
روز دیگری در آغاز است

طناز، ساعت 10:40 PM


 

Top