www. B O GH Z E   M O B H A M . BlogSpot.com

 

[ روزمر ِگی ِ مبهم ]

آرشیو

Home
Email

بغض ِ مـُـبهــَـم

 

|


Archive

[ گاه نوشت مبهم ]


نگاه کن چه نومیدانه به پیش می روم
در بالاهای خیالم ،هزاران کبوتر وهم و تفکر پرواز کردن گرفته اند
امشب چه بی شرمانه دلم هوای در آمیختن گرفته است
چه بی شرمم اگر بگویم که بی هیچ حجابی دلم زیستن می خواهد
که دوباره زاده شوم
که گر دوباره زاییدن بگیرد آنکه مرا ساخت اینگونه
بی شرمانه دلم هوای آمیختن دارد
و تنم هوای خاک
بی تابم
بی تاب آن لحظه که آغوش بگشاید زمین
و بی هیچ حجابی به زاد گاهم به آنچه می گویند اصلم از آنست بر گردم
به سراغ مرگ روم
که زندگی مرگ است و مرگ زندگی
عشق بازی این دو را چه شور و حالی است؟
کاش در می یافتم
تا که نومید نباشم
لرزه ای نباشم بر دستان
یا که ترسی در دل
سست عنصری نباشم در سرم
نگاه کن چه بی شرمانه عشق بازی می کنند این دو
که گویی مقدس ترین لحظه را رقم میزنند
دلم لحظه ای ناب می خواهد
یک آغوش و برای من
و یک معبر برای تو
لجظه ای بی شرم، بی حیا ، بی ترس
تا که با امید ، بی ترس حجاب بردارم
تا که باشم و بودن را پذیرا شوم
مرا همراه می شوی؟

طناز، ساعت 1:08 AM


 

Top