نقاش قلم مویش را برداشت و آسمان را رنگ کرد! رنگی که امروز آبی مایل به خاکستری است. اگر چه قلم مویش خشک بود و پالت رنگش بدون یک لکه رنگ نقاش ِ شهر ،جز رنگ خاکستری رنگ ِ دیگری نداشت پس شهر خاکستری شد و جانوران ِ دو پای مغرور به راه افتادند ارکستر سمفونیک ِ مشهور شهر، مدتهاست ملودی جدید که هیچ!!قطعه ای برای نواختن ندارد آخر موزیسین بزرگ شهر که از همه دانا تر است جز بوق ِ ماشین و شیهه اسبهای مونث خیابان و اصوات ِ پی در پی که شبیه هو هوی نا همگونیست ،تا به حال چیزی ننوشته است آرشه ویولونیست ِ شهر مدتهاست که پاره شده است و دگمه های آکاردئون آن مرد ِ کور مدتهاست که از پیراهنش به پایین افتاده است سیمهای گیتار آن دخترک که روی دستش تکه های سوخته روزنامه چسبیده و بر چشمش سیگاری روشن است،فقط یک سیم دارد که مورچه های طبقه بالایی از رویش راه می روند موسیقی زندگی در شهر،سالیان ِ درازی است که فالش نواخته می شود شنوندگان با چه لذتی گوش می دهند زمین از اول اینقدر سیاه بود؟یا ابلیس ِ پلشت ِ شهر ماهی های قرمز را که بر روزی زمین راه می رفتند جوید و خورد؟ اینها شاید اشتباه نقاش باشد جانوران ِ زیادی هر روز به زیر ِ خاک می روند قورباغه های مهربان قلبی نیز هم در همین شهر هر روز اسبهای نا نجیب ِ پاشنه بلندی با ناخن های لاک زده به زیر ِ خروار ها خاک سر می خورند ولی هنوز پیانیست ِ بزرگ ِ شهر انگشتانش پینه بسته است از بس که روی حرف ِ خودش و آن نتها ایستاد آخر فقط اوست که نتها را فراموش نکرده است و لحظه ناب فراموشی و دل انگیز شبهای شهر را همه چیز هنوز برای او رنگی است نوبت نقش کردن پیانیست رسیده است در حال ِ نواختن و یا سر خوردن ِ مورچه کوچی روی دیوار و رقصیدن موشها مردک ِ متعصب دزد همسایه دیگر مرغ را به خانه زن ِ سرخ لب ِ همسایه بقلی نمی برد!!برای کودکانش از درخت لاشه خزندگان می چیند کلاغ ِ مورچه خوار طبقه پایین از این پس ،پس مانده لاشه اسب را نمی جود شلوغ است!!-شهر را می گویم هنوز خاکستری است پیانیست هنوز و هر روز می نوازد!!نت به نت...دقیق همان آهنگ ِ دلنواز ِ زندگی را نقاش او را کشید سر پنجه های پینه بسته اش را لکه ای قرمزاز قلم مویش چکید بر دفتر ِ خنثی ی روز گار ِ شهر رنگ زاییده شد